پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

پنجشنبه 8 بهمن 1388

از قدیم گفتن سحر خیز باش تا کامروا شوی!!!...دیشب تقریبا غش کردم و نفهمیدم کی خوابم برد در نتیجه صبح یهو از خواب پریدم و دیدم ساعت یه ربع به هشته!!!...دیشب هم با امیر (اخوی) صحبت کرده بودم که صبح ساعت هشت و نیم میرم دنبالش که بریم دنبال یه سری کارهامون...در نتیجه از تو رختخواب مستقیم رفتم تو ماشین با دمای 3- درجه که دیر نرسم...خلاصه یه 10 دقیقه ای هم زودتر رسیدم و به همین خاطر هم 10 دقیقه زودتر به محلی که میخواستیم رسیدیم و تونستیم یه سری کارهای بانکی رو هم سر صبح انجام بدیم...کلا کارهامون خیلی زودتر از اون چیزی که انتظار داشتیم تموم شد و قبل از ظهر من خونه بودم و نشستم پای پروژه ی بتنم که ترجمه است!!!...
بقیه روز رو هم در تلاش برای پیدا کردن راهی برای ارائه پروژه تحلیل بودم!!!...نشد!!!:(...
خودمونیم ها این پروژه ها هم خیلی زیاده!!!...

پ.ن.:
چقدر سخته نشستن پای صحبت کسی از یک نسل دیگه که خیلی دوسش داری و میدونی که اون هم از دوست داشتن زیاد داره حرفی رو میزنه که قبول نداری و حاضر هم نیست دلایلت رو بدلیل سن ِ تو قبول کنه (صغر سن و نرسیدن عقل و اینا :دی...)
امروز با یکی از داییهام به شدت بحث داشتم سر مسئله ای که قبلا هم ف. بهم تذکر داده بود، آخر سر هم به خاطر نگرانی بیش از حد ایشون سعی نکردم بیشتر دلایل کارم رو توضیح بدم و مجبور شدم تاییدشون کنم!!!...
کمی ناراحتم که مجبور شدم الکی بگم "باشه"!!!...(البته در کل من هم همون حرف رو میزدما ولی از یه دیدگاه دیگه!!!...)
شاید هم واقعا هنوز جوونیم و نمیفهمیم!!!:-؟...

۴ نظر:

  1. bale seghare seno khoob umadiii :-D

    پاسخحذف
  2. سخت نگیر مهندس
    این نیز بگذرد!

    پاسخحذف
  3. فردا ف. امتحان زبان خارجه داره الانم نگرانه...
    از ماست که بر ماست!
    راستی ف. اگه قبول شه شام میده،شنیدی؟

    تویستده: ف.

    پاسخحذف