صبح رفتم دبیرستان، بجز آقای پاکنژاد (ناظم دوران ما) کسی نبود، بدلیل اینکه تو ایام امتحانات هستن و امروز هم پنجشنبه بود!!!...کمی با هم حرف زدیم، ماشالله هنوز هم تمام بچه ها رو با اسم کوچیک یادش بود و از همه پرسید و منم خبرهایی که داشتم تک و توک که کی کجاست رو گفتم...گله کرد که چرا کم میاین، منم در جواب با گله گفتم که چند بار اومدیم و استقبال مناسبی نشد ازمون، بچه ها هم دلسرد شدن!!!؟؟؟...خلاصه کلی یاد قدیم افتادم!!!...
از ظهر به بعد هم که شروع کردم به تحلیل (سازه ها) خوندن و آرش و امیر هم اومدن (امیر برای کمک و آرش برای همراهی!!!:دی...) امروز صبح کلی مطلب تو ذهنم بود که بنویسم که یادم رفته الان!!!...
حول و حوش ساعت 9 شب ف. زنگ زد و اومد دم در خونه، فارغ شده به سلامتی!!!...البته از تحصیل:دی...خوشحال شدم کلی!!!...باید بزودی شیرینیش رو بگیریم!!!...داشتیم میحرفیدیم و تعریف میکرد که چقدر ما ایرانیها معنای وقت طلاست رو خوب فهمیدیم!!!P:...دیدم راست میگه مثلا چند بار تا حالا شده که توی یک بروکراسی اداری برای تلف نشدن وقتتون اندازه ی طلا خرج کردین؟؟؟:دی...
پ.ن.:
این هم عکسی از فواید داشتن یک خواهر:
خیلی ذهنم مشغوله در این لحظه، امیدوارم به یه نتیجه ای برسم!!!...فعلا دچار خودسانسوری میشویم...
khob mohammadali man inja nazar midam valy nemiaaad chi kar konam!!!!!!!!!
پاسخحذفbe jane khodam dirooz neveshtam zad send shod valy naioomad:-D
پاسخحذف