یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

یکشنبه 20 دی 1388

- امروز رفتم دانشکده که مثلا درس بخونم البته خوندم تقریباً!!!...تو کتابخونه با ه. حرف میزدم، بهم گفت تو بیش فعالی که نمیتونی بشینی درس بخونی!!!...رفتم تو فکر از ظهر!!!...نه که بخوام دنبال درمان باشم!!!...نه، به فکر اینم که بالاخره یه دلیلی پیدا شد که بی دلیل نمونم!!!:دی...

- امروز ساسان زنگ زد که بیا ببینمت بعد هم یه سر بریم تا دبیرستان!!!...راستش خیلی خوشحال شدم ولی دانشگاه بودم و نمیرسیدم، برای فردا قرار گذاشتم که از قضا اونم منتفیه، چون داره میره اصفهان برای امتحاناش، منم که ظهر امتحان دارم!!!...هی یادم اومد که چند وقت ِ که بچه های دبیرستان رو ندیدم!!!...نمیدونم چرا هیچ کاری نمیکنم و وقت هم کم میارم!!!...شاید نوشتن باعث شه یک کم وقتم منظم شه!!!...شاید...

- دیروز از یه شرکتی زنگ خونه رو زدن گفتن کتاب آوردیم!!!...رفتم دم در، یه آقایی یه بسته کتاب داد گفت اینا امانت باشه، یه نگاهی بندازین اگه خوشتون اومد فردا میام هر کدومو خواستین بخرین، اگه نخواستین هم همش رو پس بدین!!!... مامانم هم برای اینکه این حرکت فرهنگی رو حمایت کرده باشه امروز دوتا از کتابا رو خریده بود!!!...فکر جالبی بود فروش کتابا!!!...

پ.ن.:

یک بلاگ جالب، بخصوص پروفایل مدیرش که فکر کنم روحانی زاده باشه!!!...

این هم پستی جالب!!!...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر