یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

یکشنبه 11 بهمن 1388

نگفتم امروز یه روز خوبه!!!:دی...
هم بچه ها لطف کردن پروژه راهسازیم رو کمک کردن استارت زدیم، هم ف. لطف کرد واسه اینکه زبانش قوی شه، پروژه بتنم رو برد انجام بده (:دی)، هم واحدام زیاد شد، هم درس باز کردم واسه بچه ها (خداییش این مورد از همه بیشتر چسبید!!!...)، هم یه کاری که قرار بود واسه الهام انجام بدم،بعد مدتها یهو یادم افتاد و انجام دادم و خلاصه که هی مفید بود!!!!...
بعد الان داشتم میچرخیدم که یهو پست های بلاگ 360 ام رو دیدم، کلی شاد شدم با یاد اون روزا!!!...
فردا هم باید برم دنبال بقیه پروژه...بعد از ظهر هم امید زنگ زده دعوتم کرده جایی، از اونجا هم باید برم مهمونی خونه ال. اینا...
شاید فردا نرسم آپ کنم، شایدم برسم...تا چی پیش بیاد!!!...

پ.ن.:
17 روز مونده!!!:)...

شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۸

شنبه 10 بهمن 1388

نمیدونم چقدر به قانون جذب اعتقاد دارین ولی خب امروز من که ایمانم بیشتر شد!!!...دیشب اینجا نوشتم خدا بخیر کنه (جمله آخر) و امروز چشتون روز بد نبینه...بلا بود که نازل شد!!!دی...
انتخاب واحد که قربونش برم مزخرف، با تربیت 2 تونستم 12 تا بردارم!!!...بعد یکی از بچه ها ناراحت شد از دست ه. و من...بعد شب م.ر. زنگ زد که اونم باز ناراحت شده بود ولی خدا رو شکر اون یکی ربطی به من نداشت!!!...
بعد زبان تخصصی نمره داد، افتضاح!!!...تحلیل2 هم میخواست نمره بده که شانس آوردم گذاشت دوشنبه!!!:دی...پروژمون رو هم که نگرفت...
خلاصه روزی بود واسه خودش؛ جزء معدود روزهایی که حس کردم روز من نیست!!!...باید میرفتم میشستم تو خونه...
ولی خب فردا یه روز خوبه...

پ.ن.:
چون خیلی روز بدی بود، رسیدم خونه گرفتم خوابیدم و هیچ کاری انجام ندادم...فردا میرم پروژه انجام بدم و واحدامو درست کنم، چون روزهای خوبی از این به بعد خواهیم داشت!!!؛)...

جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

جمعه 9 بهمن 1388

چند روز پیش که یه داستانک خفنی تو بلاگ یکی از دوستان خوندم که خودش نوشته بود، خیلی رفتم تو فکر که دوستام چی مینویسن تو بلاگشون و من چی!!!؟؟؟...
بعد امروز داشتم میچرخیدم به کلی بلاگ برخوردم که همشون خاطره مینوشتن فقط هم خاطره، هیچ نکته ی دیگه ای هم تو بلاگشون نبود...
داشتم فکر میکردم که اگه قرار به طبقه بندی بلاگها باشه، بلاگ من واسه خودش یه طبقه است!!!...چون نه مثل دوستان خاطره نویس خاطره مینویسم (به اونصورت مفصل!) نه مثل بعضی بلاگها خبر، نه مثل یه سری زرد! و نه مثل خیلی ها هنر داستان نویسی و شعر و اینا دارم!!!...بعد دیدم خب خود این هم یه سبکیه، بلاگ یه آدم پر رو که هیچی واسه گفتن نداره و بازم مینویسه!!!:دی...(البته همینجا بگم که این دسته از بلاگها هم زیاد هست و من صاحب سبک نیستم!!!؛)...)
بعله خلاصه، همچنان با پررویی مینویسم، وقتی هم موضوع نداشته باشم اینجوری به خودم گیر میدم که فقط یه چیزی بنویسم!!!...


پ.ن.:
آقا اون روز ف. از قول ز. ( © !) یه ضرب المثلی به کار برد که جدیدا میبینم خیلی کاربرد داره: "نخود تو دهنش خیس نمیخوره"!!!...عجب ضرب المثلیه!!!:دی...
فردا انتخاب واحد دارم، خدا بخیر کنه چه روزی میشه!!!:دی...

پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

پنجشنبه 8 بهمن 1388

از قدیم گفتن سحر خیز باش تا کامروا شوی!!!...دیشب تقریبا غش کردم و نفهمیدم کی خوابم برد در نتیجه صبح یهو از خواب پریدم و دیدم ساعت یه ربع به هشته!!!...دیشب هم با امیر (اخوی) صحبت کرده بودم که صبح ساعت هشت و نیم میرم دنبالش که بریم دنبال یه سری کارهامون...در نتیجه از تو رختخواب مستقیم رفتم تو ماشین با دمای 3- درجه که دیر نرسم...خلاصه یه 10 دقیقه ای هم زودتر رسیدم و به همین خاطر هم 10 دقیقه زودتر به محلی که میخواستیم رسیدیم و تونستیم یه سری کارهای بانکی رو هم سر صبح انجام بدیم...کلا کارهامون خیلی زودتر از اون چیزی که انتظار داشتیم تموم شد و قبل از ظهر من خونه بودم و نشستم پای پروژه ی بتنم که ترجمه است!!!...
بقیه روز رو هم در تلاش برای پیدا کردن راهی برای ارائه پروژه تحلیل بودم!!!...نشد!!!:(...
خودمونیم ها این پروژه ها هم خیلی زیاده!!!...

پ.ن.:
چقدر سخته نشستن پای صحبت کسی از یک نسل دیگه که خیلی دوسش داری و میدونی که اون هم از دوست داشتن زیاد داره حرفی رو میزنه که قبول نداری و حاضر هم نیست دلایلت رو بدلیل سن ِ تو قبول کنه (صغر سن و نرسیدن عقل و اینا :دی...)
امروز با یکی از داییهام به شدت بحث داشتم سر مسئله ای که قبلا هم ف. بهم تذکر داده بود، آخر سر هم به خاطر نگرانی بیش از حد ایشون سعی نکردم بیشتر دلایل کارم رو توضیح بدم و مجبور شدم تاییدشون کنم!!!...
کمی ناراحتم که مجبور شدم الکی بگم "باشه"!!!...(البته در کل من هم همون حرف رو میزدما ولی از یه دیدگاه دیگه!!!...)
شاید هم واقعا هنوز جوونیم و نمیفهمیم!!!:-؟...

چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۸

چهارشنبه 7 بهمن 1388

هوررراااااا...امتحانام تموم نشد!!!...
امتحان امروزمون برگزار نشد، دستمون موند تو پوست گردو!!!:دی...
روزهایی که زیاد با بچه ها صحبت میکنیم، کلی موضوع از حرفامون میاد تو ذهنم که بنویسم ولی بعدش اینقدر اتفاقات دیگه میافته که یادم میره چی بود حرفامون!!!...این چند روز هم که انتخاب واحد هست آدم همینجوری سر و تهش قاطی میشه، دیگه چه برسه به اینکه امتحان نداده، ترم بعد هم شروع بشه...ببین چه بلبشویی میشه...
این روزها مهمان هم داریم تو خونه و همه ی اینها دست به دست هم میده که من بهانه داشته باشم تنبلی کنم و ننویسم!!!...


پ.ن.:
امروز رسیدم خونه نشستم یه چیزی نوشتم واسه ی اینجا ولی آخرین پاراگرافو که نوشتم تصمیم گرفتم فعلا پابلیش نکنم...شاید بعدا اون رو هم منتشر کنم!!!...(نمیخوام ویرایشش کنم، چون احساسم بود، باید ببینم میشه همشو گذاشت یا نه!!!...)

حافظا خلد برین خانه موروث من است//اندرین منزل ویرانه نشیمن چه کنم!!!...

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸

سه شنبه 6 بهمن 1388

فردا امتحان فولاد دارم و امروز از صبح تا 7 شب دانشکده بودم که درس بخونم ولی نمیدونم چرا همش بچه ها بهم میگفتن "تو فردا فولاد داری و اینجایی؟؟؟...":دی...بابا آخه وقتی دیروز تازه جلسه آخر کلاس بوده، دیگه خوندن نداره که!!!؛)...
یه ایمیلی یکی از دوستان بهم زده که یک معمای ریاضیه و نوشته افراد با آی.کیو. بالای 120 میتونن حل کنن، برای تنی چند از دوستان فرستادم که همه هم حل کردن و گفتن خیلی لوس بود!!!...اول که خودم زود حل کردم فکر کردم چقدر خفنم ولی بعد از چندتا فیدبک گرفتن از دوستان به این نتیجه رسیدم که احتمالا خیلی هم به آی.کیو. ربطی نداشته!!!P:...

پ.ن:
امروز کلی بحث های متنوع هم با بچه ها داشتیم موقع ناهار که حالا یه روز دیگه مینویسم اینجا احتمالاً...ولی الان باید برم فولاد رو تموم کنم...

دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

دوشنبه 5 بهمن 1388

از دست این امتحان فولاد که حوصله واسه آدم نمیذاره...میگم خیلی بده آدم امتحاناش اینقدر طول بکشه ها!!!...بخصوص اگه بین دوتا امتحان آخر یک هفته فاصله باشه...اصلا امروز صبح که رفتم دانشکده و شب برگشتم انگار هیچ کار مفیدی انجام ندادم...همچین حس مفید بودن نداشتم از روزم...با اینکه کلی کار داشتم دانشگاه و تقریبا همشون رو هم انجام دادما ولی این حس بیحوصلگی نمیدونم از کجا اومد امروز که ولم نکرد تا الان!!!...
این روزا همش دارم فکر میکنم که پروژه هامو کِی انجام بدم، آخه تقریبا بقیه بچه ها امتحاناشون تموم شده تو دانشگاه و شروع کردن به انجام پروژه...
شنبه هم که انتخاب واحده (هنوز امتحان محاسبات بچه ها رو نگرفتن، ترم بعد رو دارن شروع میکنن!!!...دانشگاه گل وبلبل...) الان فهمیدم چرا سردرگم و بیحوصله بودم امروز!!!...همش زیر سر این اداره آموزش دانشکده است...با این برنامه ریزیشون، اعصاب نمیذارن واسه آدم که!!!...


پ.ن.:
جدی اگه اینجا نمینوشتم دلیل بیحوصلگیم رو نمیفهمیدما!!!...اینم از مزایای نوشتنه!!!:دی...

یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۸

یکشنبه 4 بهمن 1388

ظهر داشتم میرفتم دانشکده برای کلاس فولاد (!جلسات قبل امتحان!) که طبق معمول وقتهایی که تنها تو ماشینم، برای شنیدن اخبار ترافیک رادیو پیام روشن بود...گوینده اخبار ساعت 2 اعلام کرد که :"تعداد مجروحان حادثه سقوط هواپیما در مشهد به 42 نفر رسید، این حادثه خوشبختانه تلفاتی نداشت"...مکث گوینده...
فکر کنم خانم گوینده هم مثل من داشت فکر میکرد پس تلفات یعنی چی!!!؟؟؟...(نمیدونم چرا فکر میکردم هرگونه خسارت رو میگن تلفات، شاید بخاطر اینکه همیشه شنیده بودم تلفات جانی...شاید غلط مصطلح باشه ولی اینجا که چیزی نگفته...)

بلافاصله بعد اخبار هم گوینده شرکت کنترل ترافیک تهران گفت: "به اطلاع رانندگان محترم که در بزرگراه شهید اسبدوانی!!!..." دوباره مکث گوینده...بابا آخه مگه مجبورید همه بزرگراهها رو تغییر اسم بدید که خودتون هم گیج بشید!!!...اصلا با گذاشتن اسم شهدا و بزرگان مخالف نیستما ولی میگم خب یه بزرگراه جدید بسازید و اسم گذاری کنید که یه حرکت مثبتی هم شده باشه...


پ.ن.:

شنیدین هیفا وهبی محجبه شده!!!؟؟؟...هیف (بخوانید حیف) شد!!!P:D:...

راستی اولین نمرم اومد؛ اقتصادم رو 17 شدم با همون ماشین حساب کذایی!!!... آ. میگفت باید به ز. و ه. ناهار بدی که تو یک ساعت و نیم برات کل درس رو خوندن و توضیح دادن ولی خودم فکر کنم باید به آقای ماشین حساب شیرینی بدم!!!:دی...

فکر کنم مشکل کامنت ها هم حل شد!!!:-؟...

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

شنبه 3 بهمن 1388

از صبح رفتم دانشگاه برای انجام پروژه ی تحلیل!!!...این ویژوآل بیسیک با ویندوز ویستا کنار نمیاد!!!:دی...آخر هم بعد از 1 روز تلاش به نتیجه ای نرسیدم...
بعد از ظهر هم بعد 10 روز رفتم شرکت که دکتر ن. سریعا کار بهم داد، 4شنبه امتحان دارم، فردا و پس فردا هم کلاس دارم و بعد از اون هم باید پروژه راهسازی انجام بدم اگه تحلیل تو این چند روز تموم شه:-؟...جدیدا دانشگاه خوش میگذره (به علت ازدیاد دوستان که با همشون هم خوش میگذره و 0.5 ساعت هم با هر گروه باشی، روزت پر میشه...خدا زیادترشون کنه...)، اصلا حال شرکت رفتن بوجود نمیاد...(ایضا حال درس خوندن!!!...)
تازه فهمیدم ف. چرا میگفت دانشگاه نمیشه درس خوند!!!...(راستی ف. جان 7 روز دیگه مونده ها!!!...بخون!!![چشمک]...)
اصلا حوصله فولاد خوندن ندارم...امیدوارم این کلاسهای فردا و پس فردا به یه کاری بیاد سر جلسه...
آ. هم پروژه بتن گرفته و به دلیل نزدیکی زمان تحویل پروژه و کنکور باید پروژه هام که تموم شد، پروژه ی بتن هم انجام بدم...وای چقدر کار!!!:دی...


پ.ن.:
این نظرات بلاگ کلافه ام کرده!!!...چرا بقیه نمیتونن بنویسن!!!:(...

جمعه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۸

جمعه 2 بهمن 1388

میگم آدم بعضی از این عناوین تحقیق ها یا مقالات علمی رو میخونه یه حالی بهش دست میده!!!...نمیتونم این حال دوگانه رو خوب توصیف کنم، چند تا مثال میزنم شاید خودتون متوجه بشین:
"تاثیر نوع آب مورد استفاده برای آبیاری گوجه فرنگی بر میزان ویتامین ث موجود در آن" (از س. شنیدم که مقاله ای با مضمون فوق در دومین سمپوزیوم بین المللی مهندسی محیط زیست ارائه شد) یا مثلاً "تاثیر کدورت در روابط همکاران بر میزان سکته ی قلبی" که دیروز از اخبار رادیو پیام شنیدم یا بهتر از همه تحقیقی که در سال 2005 جایزه ی ایگنوبل شیمی رو از آن خودش کرد با عنوان "مردم در آب بهتر شنا میکنند یا شربت" و از این قبیل!!!...

پ.ن.:
نمیدونم چرا نظر دادن در این بلاگ اینقدر سخت شده!!!...خودم که مشکلی پیدا نکردم تا به حال...در هر صورت این گجت دفتر میهمان رو در نوار کناری اضافه کردم شاید راحت تر بشه نظر نوشت!!!...(البته متاسفانه با فونتهای فارسی نمیشه داخلش نوشت!!!...)

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۸

پنجشنبه 1 بهمن 1388

صبح که پاشدم باید تا قبل از ظهر ماشین حسابی رو که دیروز گرفته بودم رو میبردم میدادم به صاحبش در نتیجه حول و حوش ساعت 11 بود که رفتم دانشکده و ماشین حساب رو که دادم یکی از دوستان تماس گرفت که کارم داره و چون نزدیک محلی که بود، بودم گفتم میام پیشت و رفتم جایی که قرار گذاشته بودیم و شروع کرد به صحبت کردن در مورد مسئله ای که چند ماه پیش براش اتفاق افتاده بود و از قضا من هم در جریانش بودم تا حدودی... خلاصه این دوستمون خیلی دلش پر بود از جنس مذکر!!!...البته تا حدودی ایشون حق داشت و تا حدودی هم حق رو به طرف مقابلش (که بازهم از دوستانمه) می داد (از اونجایی که مطمئن هستم که اطرافیان من این دو نفر رو نمیشناسن، این مسئله رو اینجا نوشتما!!!...اونم بصورت کلی، وگرنه دهنم چفته!!!D:...)
خوشحال شدم که بعد از گفتگوی 1.5 ساعتمون این دوستمون هم خوشحال بود و نتیجه گیریی از بحثمون کرده بود برای خودش!!!O:...من که نفهمیدم ولی خوبه!!!D:...در کل تا بعد از ظهر تو فکر راه حلی برای کمک بودم که آ. به طور غیرمنتظره ای زنگ زد و کاملا شگفت زده شدم و بعد از صحبتی هم که با هم کردیم بهم گفت که زیاد در روابط پیچیده ی آدمها دخالت نکنم!!!...البته من دخالت نکردم، دخالت داده شدم!!!...حالا نمیدونم که راه حلهایی که به ذهنم رسیده در مورد یکی از مشکلات عجیب این دوستم رو بهش بگم یا به گفته ی آ. دخالت نکنم!!!؟؟؟:-؟...


پ.ن.:
شب خونه ی ا.ر. دعوت هستم و این س. و ر. باز پیچوندن ما رو و نمیان!!!...

چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸

چهارشنبه 30 دی 1388

آخیش...صبح امتحان بتن دادم که نمیدونم چه کردم، نمیخوام هم بدونم فعلا، چشم به کرم استاد دارم!!!:دی...بعدش یعنی از ساعت 12 تا 1.5 هم اقتصاد خوندم و رفتم امتحان دادم اونم با ماشین حساب یکی از آشناهای آیندمون!!!P:...خدا خیرش بده!!!...نبود که میافتادم، چون یکی از بچه ها زحمت کشیده بود همه ی جزوه رو زده بود تو ماشین حساب خودش (ولی چون ماشین حساب من با اون یک مدل نبود نمیشد بگیرم ازش) و من بواسطه ی ماشین حساب این یکی دوستمون همه جزوه رو با خودم بردم سر جلسه و نوشتم!!!(ماشین حسابش هم موند رو دستم، باید بدم یکی بره بده بهش بلکن مایه ی خیر بشه این امتحان و ماشین حساب!!!:دی...)
البته حال نداشتم همشو بنویسم، یه سوال ننوشتم!!!O:...

بعد امتحان هم با س. رفتیم تا مکانیک برای اختتامیه سمپوزیوم...فردا هم بازدیدهاست...
درسته که دومین سمپوزیوم بین المللی مهندسی محیط زیست بود ولی میشه اولین درنظر گرفت بعد از این وقفه ی 9 ساله و خیلی از ناهماهنگی ها رو هم به پای تجربه ی اول نوشت!!!...


پ.ن.:
امشب قرار بود برم یه جایی که خیلی دوست داشتم ولی بنا به دلایلی نشد!!!...اولش حالم گرفته شد ولی بعد فکر کردم حتما خیری بوده!!!...شما به قسمت اعتقاد دارین!!!؟؟؟:-؟...

سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۸

سه شنبه 29 دی 1388

چه حالی میده ماشین بردن تو دانشگاه!!!...البته قبلا هم ماشین رو گذاشته بودم تو ولی اینکه خودت با ماشین بری یه حال دیگه داره!!!:دی...امروز به بهانه ی سمپوزیم ماشین رو بردم تو عمران پارک کردم (البته هماهنگ شده بود) و بعد هم رفتم مکانیک که قرار بود مراسم شروع بشه...من ساعت 7.5 رسیدم و مراسم قرار بود یه ربع به 9 شروع بشه (البته به همه ساعت 8.5 اعلام شده بود) که طبق معمولِ این نوع برنامه ها، مراسم با تاخیر شروع شد...
واقعا نمیدونم چرا یه برنامه ای که این همه براش زحمت کشیدن با تاخیر شروع میشه!!!...مثلا امروز وقتی من به مسئول ستاد اجرایی گفتم ساعت 8:45 اِ، اول گفت منتظر فلان آقاییم، بعد که ایشون ساعت 9 اومد، گفتن حضار کم هستن هنوز!!!...آخه وقتی یک سری از افراد به موقع یا حتی زودتر از موعد اومدن، چرا به اونها احترام نمیذاریم و منتظر فلان کس و بهمان شخص میشیم!!!:-؟...
نمیدونم چی کار میشه کرد که ارزش وقت و برنامه ریزی رو در جامعه همه بدونن، شاید هم واقعا نیم ساعت مهم نیست!!!...
به هر حال امروز که خوب بود، بخصوص اینکه همونطور که دیروز فهمیدم من تنها عضو ستاد اجرایی بودم که در دوره ی کارشناسی مشغول به تحصیلم و این از خیلی از جهات بخصوص آشنایی بیشتر با اساتید برام خوب بود (هر چند شاید دیگه دیر باشه!!!...)


پ.ن.:
عکس های شیخ محمد بن راشد آل مکتوم با سران سایر کشورها رو در اینجا دیدم ... ... اگه تونستید خودتون ببینید، احتمالا اگر کمی با تاریخ آشنایی داشته باشین حس مشترکی پیدا خواهیم کرد!!!:(...
وای از فردا که دو تا امتحان دارم!!!S:...

دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۸

دوشنبه 28 دی 1388

میگم چقدر سخته برگزاری همایش و سمپوزیوم و این حرفا(فرقش رو اینجا نوشتم)!!!...من که امروز یک روز مونده به افتتاحیه سمپوزیوم محیط زیست رفتم تو دبیرخانه ی سمپوزیم، پیر شدم، چه برسه به بقیه!!!:دی...من داشتم رد میشدم به خدا!!!...یهو خفت منو گرفتن که بیا کمک (همون مسئول مذکور!) و بعد از ظهر بیا جلسه هماهمنگی و بعد هم الکی الکی کارت صادر کردن واسم!!!...خلاصه شدم جز مسئولین برگزاری دومین سمپوزیم بین المللی مهندسی محیط زیست!!!...چهارشنبه امتحان دارم و فردا باید برم دانشکده مکانیک برای مراسم!!!...خدا بخیر کنه...
ولی کلاً جالبه، دوستان جدید که همه هم در حال گذروندن دوره ی کارشناسی ارشد هستن، کارهای اجرایی و...شاید چند روز دیگه که وقت کردم، بنویسم، الان برم همچنان بتن بخونم!!!...

پ.ن.:
یه خبر بد هم گرفتم، اون هم حکم اخراج یکی از دوستانم از دانشگاهش بود!!!...امان از دست این زمونه!!!...

جلسات و انواع آن چیست؟؟؟...

از اونجایی که سمپوزیم محیط زیست از فردا در دانشگاه ما برگزار میشه و حتی چند تن از برگزارکنندگان هم نمیدونستن که سمپوزیم چیه، این مقاله رو با کمی اصلاح از اینجا نقل میکنم:

جلسات و انواع آن چیست؟

از آن جا که هر نوع جلسه یا مجمعی مفهوم ویژه ای دارد، لیکن در نزد عامه مردم مفاهیم برخی از انواع جلسات غالباً با هم اشتباه می شود، کوشش شده است تا مفهوم نسبتاً دقیق هر یک به شرح زیر آورده شود، هر چند مشخص کردن مرزی دقیق میان برخی از آن مفاهیم چندان آسان نیست:

1-مناظره (دیالوگ)

در این نوع جلسه، دو نفر دربارۀ یک یا چند مسأله در جهت مخالف هم بحث می کنند. موضوع مناظره، باید قبلا تعیین شده باشد. در اینصورت ابتدا فردی که موافق با موضوع است، به عنوان طرف مثبت، مسأله را مطرح می کند و دلایل خود را ارایه می دهد. سپس طرف منفی به بحث پرداخته، دلیل می آورد. وقت طرفین باید مساوی باشد. یک داور هم معمولا برای تشخیص واقعیت انتخاب می شود.

2- مباحثه گروهی

در مباحثه گروهی، روش بحث عیناً مانند مناظره است، با این تفاوت که تعداد بیشتری در بحث شرکت می کنند. در مباحثۀ گروهی، باید دو طرف مثبت و منفی مساوی باشند.

3-سمپوزیم (سخن جویی)

در سمپوزیم، موضوع خاصی مطرح می شود و سخنرانانی که از پیش مشخص شده اند، در بارۀ هر یک از جنبه های آن موضوع، تحقیق و نتیجۀ کار خود را با اجازۀ رییس جلسه ارایه می کنند.

تعداد افراد سخنران در سمپوزیم از 3 تا 5 نفر است، ولی تعداد شرکت کننده معمولا بیشتر است.

4 – سمینار

در سمینار، موضوع از پیش مشخص می شود و افرادی پیرامون آن موضوع مطالعه می کنند و نتیجه مطالعه را به شنوندگان در سمینار یاد می دهند.

فرق سمینار و سمپوزیم در این است که شنوند گان در سمپوزیم مسوولیتی برای فراگیری موضوع مورد بحث ندارند، در حالیکه در سمینار، این مسوولیت، مشخص است و چه بسا شنوندگان مکلف شوند مطالبی را که فراگرفته اند، به دیگران بیاموزند.

5- میز گرد

در کنفرانس میز گرد، رییس معمولا بیش از یک بار به شرکت کنندگان یا دعوت شدگان اجازه صحبت نمی دهد و عمومأ وقت کنفرانس نیز محدود است.

6-انجمن

انجمن عبارت است از متشکل شدن عده ای هم فکر، هم مسلک، یا هم صنف؛ رییس انجمن، نایب رییس یا سخنگوی انجمن، تشکیل جلسه را اعلام می کند و شنوندگان هر کدام عقاید خود را ابراز می دارند و خط مشی کار آن ها، به وسیلۀ اکثریت آرا مشخص می شود.

انجمن (مجلس و مجمع) به معنی گرد آمدن گاه مردم در کنکاش و مشورت و نیز با مفاهیم زیر آمده است:

- جمع افرادیکه برای رسیدن به هدفی مشترک گرد هم می آیند"

- جای گرد آمدن گروهی برای مشورت در امری به طور موقت یا دایم"

- دسته، جماعت، قوم، جمعیت، طایفه، ملت و اجتماع. گاهی انجمن در انجمن نیز گفته می شود، که به معنی گروه گروه یا دسته دسته است و اصطلاح «بی انجمن» یعنی «تنها» چنان که فردوسی گوید «گروهی نشستن بی انجمن.

7- گردهمآیی

به معنی فراهم آمدن و با هم اجتماع کردن، برای رسیدن به هدف معین آمده است.

8- مجمع

به معنی جای گرد آمدن، محل اجتماع، مجلس، محفل و انجمن و نیز محل فراهم آمدن مردمان آمده است.

9- مجمع عمومی

انجمنی است که همۀ اعضای یک گروه یا شرکت یا اداره در آن گرد آیند و رأی مستقل داشته باشند.

10- کنگره

مجمعی است از سران دولت ها، نمایندگان کشورها یا دانشمندان که در بارۀ مسایل اقتصادی، علمی، فرهنگی و غیره بحث می کنند. در این مجمع، مقاله ها و متن مباحث مورد نظر – که پیش از گشایش، تایید شده است – زیر نظر اداره کنندگان بر گزیده شده خوانده و ایراد می شود. معمولا در هر جلسه، اداره کنندگان تغییر می یابند.

11- کمیسیون

مجمعی است که برای تحقیق و مطالعه در بارۀ طرح یا مساله ای تشکیل می شود. به تعبیر دیگر، مأموریتی است که برای اجرای امری به کسی داده میشود.

مفهوم کمیسیون در مجلس شورا (پارلمان) این است که هر یک از شعب مجلس متشکل از عده ای از نمایندگان، به یکی از امور مملکتی رسیدگی کند.

12- کمیته

اجتماع اعضای بر گزیده شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی مأمور می شوند.

13-فدراسیون

به اتحادیه چند کشور فدراسیون گفته می شود. نیز به دولتی گفته می شود که به وسیلۀ چند ایالت تشکیل شده باشد. به تعبیر دیگر انجمنی است که برای تنظیم و نظارت بر امور اجتماعی تشکیل گردد و مورد استعمال آن بیشتر در کارهای ورزشی است.

فدراسیون، واحدی سیاسی است که از چند واحد سیاسی کوچکتر تشکیل شده، دارای دولتی بنام فدرال است. هر یک از آن واحدها – که معمولا ایالت یا کشور خوانده می شود- بخشی از اختیارات خویش، به وبژه ادارۀ روابط خارجی خود را به دولت مرکزی واگذار می کند.

14-فدرال

به معنی هم عهد، متحد و مؤتلف آمده است و آن حکومتی است که از چند بخش کشوری تشکیل گردد و این بخش ها از یک دولت مرکزی پیروی کنند.

15- کنفدراسیون

اتحادیه چند ناحیه است که جمعآ دولتی واحد را تشکیل دهند، اما هر یک در داخل اتحادیه، استقلال داخلی یا خود مختاری داشته باشند.

تفاوت فدراسیون و کنفدراسیون در این است که در فدراسیون، دستگاه های دولت فدرال، حاکمیت مستقیمی بر تبعۀ عضو دارد.

مفهوم دیگر کنفدراسیون: عنوان جامعه ای است از چند کشور، که به منظور همکاری متقابل و اقدام مشترک در امور دفاعی، با هم متحد میشوند، لیکن این جامعه بر مردم کشورهای عضو حکومت مستقیم ندارد.

16-کنوانسیون

به مجلسی گفته می شود که برای اتخاذ تصمیم های بزرگ سیاسی و بین المللی تشکیل می گردد.

17- کنفرانس

جلسه ای است مشورتی، متشکل از گروهی از متخصصان فن برای شور و بحث در مسایل گوناگون و نیز اجتماع سیاستمداران، رؤسای دولت ها یا وزیران، به منظور بحث و تبادل افکار یا حل و فصل اختلافات سیاسی، داخلی یا بین المللی.

کنفرانس، گاهی به یک خطابۀ ادبی، علمی و غیره نیز گفته می شود.

یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۸

یکشنبه 27 دی 1388

امروز امتحان راهسازی دادم هلو!!!...فقط این همام *** وسط امتحان پرسید که A چیه، منم اومدم بگم تو صفحه فلان نگاه کن که استاد اومد برگه جفتمون رو علامت زد!!!O:...حالا خدا رو شکر نه جوابامون شبیه همه نه راه حل هامون، به استاد هم که گفتیم، گفت چک میکنم اگه اینجوری باشه مشکلی نیست!!!:دی...

ظهر از دانشگاه زنگ زدن که فردا سه نفر رو بردار بیار برای سمپوزیم محیط زیست (که سه شنبه، چهارشنبه و پنجشنبه برگزار میشه) کمک!!!...آخه ساعت 4 بعد از ظهر، من که تو خونه ام از کجا 3 نفر رو پیدا کنم که تو امتحانا بیکار باشن، بعد از دوشنبه تا پنجشنبه هم بیان دانشگاه!!!:-؟...خودم هم که چهارشنبه 2 تا امتحان دارم!!!...جالب اینجاست که مسئول محترم (که البته به حساب دوست بودن تماس گرفته بود) بعد اینکه من رو از خواب بیدار کرد و سفارش 3 عدد دانشجوی نمونه داد، منتظر جواب من نشد گفت صبح ساعت 8.5، خداحافظ!!!...

امشب یک کم بتن (سازه های بتن آرمه) خوندم که شاید 3 شنبه برم سمپوزیم!!!...


پ.ن.:
خبر حکم اعدام علی شیمیایی برای چهارمین بار رو که شنیدم اومدم اینجا بنویسم که چرا این حکم رو اجرا نکردن ولی ممکن بود از نوشته ام برداشت های دیگه ای بشه، منصرف شدم، شاید بعداً بذارم اینجا!!!...


شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸

شنبه 26 دی 1388

بعضی از این سایتهای شبکه اجتماعی همون بهتر که فیلتر باشن!!!...آخه چی بود این سایت بادو!!!...اول از همه که هیچ جای برای کامنت گذاشتن نداره بجز زیر عکس افراد!!!...بعد بخوای دنبال دوستات هم بگردی که سرچ نداره، خودش یا با آیدی یاهو ت میگرده افراد رو پیدا میکنه یا فقط با سن و جنسیت!!!O:...اسمشم گذاشته سوشیال نتورک!!!... آخه این چه شبکه ایه که فقط زیر عکس افراد نظر هست اونم یک سری از جوانان برومند زیر عکس یه سری دیگه از جوانان چنین جملاتی مینویسن: نایس، چه خانوم خوشگلی، افتخار آشنایی میدید؟، این لباس بهت میاد و از اینجور حرفا!!!...حالا اینکه من خودم چرا اونجا عضو هستم و اینا رو از کجا میدونم بر میگرده به اینکه یک سری از دوستان موجه بنده که در این سایت عضو بودن، احتمالا ایمیلشون رو وارد کردن و از روی کانتکت های اونها، دعوتنامه ها بود که میومد!!!:دی...من هم عضو شدم و چند روز پیش در فیس بوک دنبال یکی از دوستان قدیمی بودم که دیدم کنار عکسش نوار سایت بادو خورده، از اونجایی هم که فیس بوک فیلتر هست و احتمال میدادم که دوستم نیاد به صفحه اش در نتیجه رفتم ببینم تو بادو میشه پیداش کرد که دیدم این سایت هم فیلتر شده و وقتی بالاخره وارد سایت شدم به موارد بالا برخوردم!!!:دی...

راستی شنیدم توزیع فیلترشکن غیرقانونیه!!!؟؟؟...جدی نمیدونستم!!!...


پ.ن.:
امروز صبح امتحان تحلیل سازه 2 دادم، نمیدونم امیر چطوری 18.5 شد ترم قبل!!!:دی...تاریخ اسلام هم بعد از ظهر داشتم که میخواستم بعد امتحان تحلیل بخونم که امتحان طولانی شد و نرسیدم، رفتم دنبال آ. که با هم بریم دانشکده علوم، تو راه نکات مهم 5 فصلی که خونده بود رو برام گفت...خدا خیرش بده (کنکورشو خوب بده) با همون اطلاعات زدم تستها رو!!!...
فردا صبح هم راهسازی دارم:((...

جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۸

جمعه 25 دی 1388

امروز صبح که اومدم پای کامپیوتر دیدم یکی از اعضای همایش بچه های زمین، سلام کامنتی گذاشته روی پستی که مربوط به اون همایش بود، خوشبختانه چون آدرس داشت، نوشتش، رفتم به بلاگش و از اونجا یکبار دیگه به گوگل رفتم که جستجو کنم، این دفعه نتیجه ها زیاد بود، یکی از بلاگهایی که رفتم به مناسبت دهمین سالگرد شروع همایش متنی نوشته بود که خیلی جالب بود...متوجه شدم که از اون بچه ها هستن تعداد زیادی که الان همچنان فعالیت های فرهنگی میکنن و با هم در ارتباطند و خوشحال شدم که همونطوری که فکر میکردم اون همایش برای بقیه هم مفید بوده و فراموشش نکردن!!!...یادش بخیر!!!...

بقیه روز رو هم درس خوندم!!!O:...


پ.ن.:
لیست 200 مورد از بهترین و بدترین شغل های جهان در سال 2010 با میزان در آمدشان را در اینجا ببینید...مهندسی شهرسازی (عمران) رتبه ی 33 را داراست!!!:دی...

پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸

پنجشنبه 24 دی 1388

صبح رفتم دبیرستان، بجز آقای پاکنژاد (ناظم دوران ما) کسی نبود، بدلیل اینکه تو ایام امتحانات هستن و امروز هم پنجشنبه بود!!!...کمی با هم حرف زدیم، ماشالله هنوز هم تمام بچه ها رو با اسم کوچیک یادش بود و از همه پرسید و منم خبرهایی که داشتم تک و توک که کی کجاست رو گفتم...گله کرد که چرا کم میاین، منم در جواب با گله گفتم که چند بار اومدیم و استقبال مناسبی نشد ازمون، بچه ها هم دلسرد شدن!!!؟؟؟...خلاصه کلی یاد قدیم افتادم!!!...

از ظهر به بعد هم که شروع کردم به تحلیل (سازه ها) خوندن و آرش و امیر هم اومدن (امیر برای کمک و آرش برای همراهی!!!:دی...) امروز صبح کلی مطلب تو ذهنم بود که بنویسم که یادم رفته الان!!!...

حول و حوش ساعت 9 شب ف. زنگ زد و اومد دم در خونه، فارغ شده به سلامتی!!!...البته از تحصیل:دی...خوشحال شدم کلی!!!...باید بزودی شیرینیش رو بگیریم!!!...داشتیم میحرفیدیم و تعریف میکرد که چقدر ما ایرانیها معنای وقت طلاست رو خوب فهمیدیم!!!P:...دیدم راست میگه مثلا چند بار تا حالا شده که توی یک بروکراسی اداری برای تلف نشدن وقتتون اندازه ی طلا خرج کردین؟؟؟:دی...

پ.ن.:
این هم عکسی از فواید داشتن یک خواهر:


خیلی ذهنم مشغوله در این لحظه، امیدوارم به یه نتیجه ای برسم!!!...فعلا دچار خودسانسوری میشویم...

چهارشنبه 23 دی 1388

امروز امتحان سازه های فولاد (بین بچه های عمران به اختصار فولاد گقته میشه*) داشتم که بخاطر کمبود فرجه ها موکول شد به 2 هفته دیگه!!!... البته دیروز استاد رو دیده بودم و طی صحبتی که داشتیم ایشون تصمیم گرفتن که سوال اضافی طرح نکنند برای امروز در نتیجه من هم صبح به این بچه های ورودی 86 که داشتن بحث میکردن که امتحان بدن یا نه گفتم سوالی نیست که بخواهید تصمیم گیری کنید و اونها هم خوشحال شدن که دیگه دو دستگی ایجاد نمیشه!!!...البته ناگفته نماند که اگه کسی میخواست امتحان بده مهندس زندی فی المجلس سوال طرح میکردن!!!:دی...

ظهر با ز. و ه. و یکی دیگه از دوستان رفتیم ناهار...از مزایای نوشتن بگم که اطبا می فرمایند اگه میخوای سلامت بمونی روی کاغذ کارهای روزانت رو بنویس مرحله به مرحله!!!P:...

بعد از ظهر رفتم از ن. کارت بنزین گرفتم که بنزین بزنم، بعد میخواستم برم دنبال آ. که موندم تو ترافیک!!!...از دست این ز. که هی چایی میده ما بخوریم!!!...نمیدونید چه حالی داره 3 ساعت موندن تو ترافیک تحت فشار!!!...خدا خیر بده خدا رو که در خونش هنوز به روی مردم بازه!!!:دی...بعد میدون تجریش، تو خیابون سعد آباد ماشین رو ول کردم وسط خیابون و سپردم به آ. و دویدم تو مسجد!!!:دی...خدا رو شکر بخیر گذشت!!!...
شب رفتم خونه ال. اینا که بقیه دوستان هم قرار بود جمع بشن، همه که اومدن موضوع رو تعریف کردم، م. گفت من هی میگم از این همراهها استفاده کنید هی گوش نمیدید!!!...روم به دیوار عکس این اختراع جدید در اینجا هست!!!...فکر کنم همین روزا یکی سفارش بدم!!!...


پ.ن.:
* دیشب فهمیدم دوستانی این بلاگ رو میخونن، توضیحات اضافه برای اونهاست!!!:دی...

مثل اینکه نظر دادن در پستهای اینجا مشکل داره!!!:-؟...البته فکر کنم برای کاربرانی که با اکانت جیمیلشون وارد سایت بشن، مشکلی پیش نیاد!!!...

دیشب خونه ی ال. موندم،برای همین امروز صبح پست چهارشنبه رو نوشتم!!!...

شنبه و یکشنبه 3 تا امتحان دارم، برام دعا کنین!!!:)...

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

سه شنبه 22 دی 1388

- امروز صبح بعد از سر زدن به دانشکده رفتم شرکت... یه کاری بود که یکی دو هفته ای هست با مهندس س. و مهندس ر. مشغولش هستیم، امروز نهاییش کردم و آخر وقت که خواستم با مهندس س. ارائه بدیمش، ایشون برای شرکت در کلاس جوش! رفت و من موندم و دکتر... دکتر هم همه ی این 2 هفته کار رو رد کرد و قرار شد از اول طراحی انجام بشه!!!... ناگفته نمونه که من فکر میکردم دکتر طرح اولیه رو تایید کرده ولی امروز فهمیدم که اصلا ندیده بوده و من یک نفری کار 3 نفر رو واسه اولین بار ارائه دادم!!!:دی... فعلا که تا دوشنبه نمیرسم دوباره برم و خانم ف. فایل رو گرفت که یه تغییراتی بده تا بعد!!!...


- صبح داشتم یه گشتی هم میزدم تو گوگل که دیدم دبیرستان علامه طباطبایی سایتی واسه خودش راه انداخته بیا و ببین!!!...البته نشانی از دوره ی خودمون پیدا نکردم، بجز مقاله ای از خودم در اینجا!!!...احتمالا برم یه سری بزنم به مدرسه تو همین روزها!!!...


- این هم داستانی جالب که امروز خوندمش:

چرچيل روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر بی بی سی برای مصاحبه می‌رفت. هنگامی که به آن جا رسيد به راننده گفت "آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم." راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچيل را از راديو گوش دهم" چرچيل از علاقه‌ی اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يک اسکناس ده پوندی به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اين‌جا منتظر می‌مانم!"


پ.ن.:
گجت سودوکو که کنار وبلاگم بود پاک شد، دیگه پیداش نمیکنم!!!:(...
برم درس بخونم بقیه شب رو!!!...

دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۸

دوشنبه 21 دی 1388

امروز رفتم از صبح دانشگاه با ه. زبان تخصصی خوندیم و بعد هم امتحان دادیم،چه امتحانی 3 سوت همشو نوشتیم!!!:0...

یه ایمیلی برام اومده راجع به خانم مونا زارعی که چند روز پیش در یکی از بلاگهای اسپشیال به نام من و ام اس در این پست مطلبی رو خوندم که البته نوشته بود باید درخواست بدید از آمریکا برای شما آزمایش رو پست کنن!!!...داشتم فکر میکردم که چرا تو ایران نمیشه به این هموطن کمک کرد که دیروز ایمیل مذکور به دستم رسید و دیدم که خدا رو شکر دوستان در ایران هم دست بکار شدن!!!...
این هم لینک اطلاعات بیشتر برای کمکی کوچک و آسان به یک هموطن!!!...

البته مثل اینکه مادر و پدر مونا هم برای گرفتن ویزای آمریکا و رفتن به پیش دخترشون دچار مشکل شدن که میتونید با مراجعه به این سایت نامه ای رو برای درخواست ویزا برای آنها امضا کنید!!!...


پ.ن.:
فردا میرم سر کار تا شنبه که امتحان بعدیه!!!...
لینک هایی که در متن بالا هست رو اگه وقت داشتید نگاه بندازید سایت های خوبی هستند!!!...

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

یکشنبه 20 دی 1388

- امروز رفتم دانشکده که مثلا درس بخونم البته خوندم تقریباً!!!...تو کتابخونه با ه. حرف میزدم، بهم گفت تو بیش فعالی که نمیتونی بشینی درس بخونی!!!...رفتم تو فکر از ظهر!!!...نه که بخوام دنبال درمان باشم!!!...نه، به فکر اینم که بالاخره یه دلیلی پیدا شد که بی دلیل نمونم!!!:دی...

- امروز ساسان زنگ زد که بیا ببینمت بعد هم یه سر بریم تا دبیرستان!!!...راستش خیلی خوشحال شدم ولی دانشگاه بودم و نمیرسیدم، برای فردا قرار گذاشتم که از قضا اونم منتفیه، چون داره میره اصفهان برای امتحاناش، منم که ظهر امتحان دارم!!!...هی یادم اومد که چند وقت ِ که بچه های دبیرستان رو ندیدم!!!...نمیدونم چرا هیچ کاری نمیکنم و وقت هم کم میارم!!!...شاید نوشتن باعث شه یک کم وقتم منظم شه!!!...شاید...

- دیروز از یه شرکتی زنگ خونه رو زدن گفتن کتاب آوردیم!!!...رفتم دم در، یه آقایی یه بسته کتاب داد گفت اینا امانت باشه، یه نگاهی بندازین اگه خوشتون اومد فردا میام هر کدومو خواستین بخرین، اگه نخواستین هم همش رو پس بدین!!!... مامانم هم برای اینکه این حرکت فرهنگی رو حمایت کرده باشه امروز دوتا از کتابا رو خریده بود!!!...فکر جالبی بود فروش کتابا!!!...

پ.ن.:

یک بلاگ جالب، بخصوص پروفایل مدیرش که فکر کنم روحانی زاده باشه!!!...

این هم پستی جالب!!!...

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸

شنبه 19 دی 1388

آخه چی کار کنم!!!؟؟؟... روزهایی که تصمیم میگیرم بنویسم دوران امتحانات ِ و من زیاد از خونه بیرون نمیرم، تو خونه هم که اتفاق خاصی نمیفته!!!:-؟...حالا فقط واسه اینکه نوشته باشم:
امروز تا از خواب پا شدم از بچه هایی که امتحان داشتن خبر گرفتم که امتحان ندادن و البته یه عده ای معلوم الحال رفتن سر جلسه...میخواستم برم تا دانشکده که دیدم سازمان محترم برق جلوی در خونه رو بصورت عرضی(؟) حفاری کرده و نمیشه ماشین برد بیرون، از اونجاییکه کار مهمی نداشتم و همینطور از اون جای دیگه(!) نرفتم و به گرفتن اخبار بسنده کردم!!!...خلاصه من که دیدم امتحانات عقب افتاده یاد ضرب المثلی افتادم که بابام در این مواقع به کار میبره که : (دور از جون) "خر لنگ منتظر هش است!"...و طبیعتا کمتر درس خوندم!!!:دی...
البته ساعت 9 شب بود حدودا که فهمیدم قرار شده فقط امتحانات این هفته (بدلیل کم بودن فرجه) دوباره تکرار بشه، یعنی عملا به من که امتحاناتم بیشترش هفته ی بعده ربطی نداره!!!...پس، از فردا به طور جدی درس شروع میشه!!!؟؟؟...

پ.ن.:
سایت زنگوله یه مطلب جالبی در اینجا داره که بد نیست ببینید!!!...

جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۸

جمعه 18 دی 1388

دیشب رفتم مهمونی!!!...(نه که تو فرجه هاییم، خیلی میچسبه درس نخوندن!!!...بخصوص اگه بخاطر اینکه دوستات درس میخونن به شدت،عذاب وجدان هم داشته باشی!!!:دی...)
تو مهمونی بحثی پیش اومد بر سر اینکه عکس گرفتن خیلی کار باکلاسی نیست!!!:0...البته منظور ادا کننده ی این جمله که ازقضا خودش پیشنهاد ثبت لحظه های دیشب رو داد این نبود یعنی بعدش ایشون گفت که عکسهایی که آدم برای خودش میگیره که هیچی ولی عکسهایی که افراد برای نشون دادن به دیگران و افتخار ردن میگیرن منظورشونه!!!...البته بعد هم که ما چند تا از عکسهایی که بهش افتخار میکنیم (عکسی که قراره برم بغل آزادی بندازم) رو نام بردیم، ایشون حرفشون به اینجا رسید که از روی عکسهایی که افراد بهش افتخار میکنن میشه طبقه ی فکری اون فرد رو حدس زد!!!...به نظر من هم تا قسمتی این درسته ولی اصولا با یک معیار نمیشه اینجور چیزها رو تایید کرد!!!...میشه؟؟؟...
جاتون خالی تا صبح همونجا بودیم و امروز بعد از کاری که صبح باید انجام میدادم وخیلی دوست داشتم که انجام بدم (!) ساعت 1 برگشتم خونه و بعد از صرف ناهار تا 6 خواب بودم!!!...
بعدش یک کمکی درس خوندم!!!:0...البته اس ام اس هایی مبنی بر تعطیلی امتحانات میاد که وقتی با اخباری که تو اینترنت هست ترکیب میشه آدم اصلا حوصله درس خوندن پیدا نمیکنه!!!...

پ.ن.:
عجب بازییه این سایکولوژی!!!...

پنجشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۸

پنجشنبه 17 دی 1388

از روز اولی که در پرشین بلاگ صفحه ای باز کردم به قصد نوشتن بود ولی همیشه دنبال یک موضوع مهم بودم...تا حدی که تقریبا هیچ وقت ننوشتم و اگه مطلب جالبی به نظرم میرسید با ذکر منبع کپی میکردم اینجا...البته تک و توک هم خودم مینوشتم وبیشتر هم مربوط میشد به زمانی که یاهو360 بود یعنی به خاطر سادگی در اونجا مینوشتم(توجیه تنبلی خودم در نوشتن)...بعد به ذهنم رسید که اسباب کشی کنم اینجا که شنیده بودم سیستم راحتتری برای انتشار مطالب داره...ولی از وقتی اومدم اینجا انقدر کارای دیگه انجام میدادم که نمیرسیدم به نوشتن...
تا اینکه امروز بواسطه ی اینکه امتحانات پایان ترم دانشگاهم داره از شنبه شروع میشه و من هم تا دیروز کلاس داشتم (یعنی عملا فرجه بی فرجه) همین یکی دو روز فرجه رو هم حوصله ی درس خوندن نداشتم و انقدر در اینترنت چرخیدم که دست آخر به این نتیجه رسیدم که من هم شروع کنم به نوشتن!!!:0...(از مزایای فرجه ها اینه که آدم به کارای عقب افتاده ی دیگش میرسه!!!:دی...)
پریروز توی شرکت صحبت همین بود که دکتر ذ. می گفت من 14 ساله دارم در سررسید کارهایی که در روز انجام دادم رو یادداشت میکنم و کمترین فایده ای که این کار داره اینه که در انتهای ماه میدونم چند درصد از وقتم رو روی چه کاری گذاشتم...
به هر حال مزایای یادداشت های روزانه کم نیست و همه هم به آنها واقفیم ولی مهندس ا.ه. پرسید که یادداشت های الکترونیکی چطورند و دکتر ن. هم در جواب این توضیح رو داد که اگر نمره ی فکر کردن به کارهای روزانه نمره 1 و نمره نوشتن آنها 10 باشد، نسخه الکتریکی آن 100 میگیرد...
حالا من نمیخوام اینجا شرح کارهای روزانه ام رو بنویسم ولی به هر حال از اونجایی که امروز رسما کار مفیدی انجام ندادم و عذاب وجدان گرفتم بدلیل درس نخوندن، این یادداشت رو بعنوان استارت نوشتم که حداقل به رسم دیرینه ی انجام کارهای مفید متفرقه در فرجه ها عمل کرده باشم!!!:دی...)
خلاصه که از این به بعد اگه بتونم روزانه مطالبی رو اینجا مینویسم...نمیدونم چی ولی فعلا مینویسم!!!...

پ.ن.:
این بلاگر چرا از این شکلک ها نداره!!!...من عادت کردم احساساتم رو تو نوشته هام با اونا بروز بدم!!!:(...اگه کسی راهکاری داره بگه لطفا!!!...