یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

یکشنبه 2 اسفند 1388

طی اتفاقاتی که شب گذشته و امروز صبح افتاد سعی کردم ناراحت بشم...تا ظهر ناراحت بودم دیدم هی داره اتفاقات بدتر میفته!!!(قانون جذب)...بیخیال شدم...بقیه ی روز خیلی بهتر شد، یعنی تقریبا مشکلاتی که داشت پیش میومد، حل شد...خیلی هم ساده حل شد!!!:دی...
چهارشنبه امتحان فولاد دارم ولی نمیدونم چرا نمیتونم بخونم!!!...یعنی اصلا انگار نه انگار که امتحان دارم، یادم میره باید درس بخونم...
بعد امتحان فولاد دو-سه روز میرم مسافرت...برنامه ریزی این سفر هم داستانیه!!!:دی...

پ.ن.:
هنوز هم نمیتونم زیاد بنویسم...یه جورایی شبیه کوری شده!!!...همه ی دوستان با این مشکل روبرو هستن!!!...باید به مدت استراحت کنم... ولی فعلا همینجوری مینویسم که مقاومت کرده باشم!!!:دی...

۳ نظر:

  1. چرا من خودم حس میکنم اینجا یوزر-فرندلی هست ولی دوستان همچین فکری نمیکنن!!!؟؟؟...
    من که راحت کامنت میذارم!!!:-؟...
    پیش نمایش رو قبل از ارسال بزنید شاید راحت تر بشه!!!...
    بازم از طرف بلاگر از همگی عذر میخوام که کامنت گذاشتن سخته!!!...

    پاسخحذف
  2. اینجا یوزر فرندلی نیست، اولین دلیلشم این نیست که کامنت گذاشتن سخته، اینه که emotenic نداره!
    از دیروز می خواستم راجع به بحث "خواستن، توانستن است" بنویسم. بعد به این نتیجه رسیدم که این همون قانون جذبه. بعد به این نتیجه رسیدم که تو برو توکار این همایش ها! باور کن درآمدشم از کار عمرانی بیشتره، الان مردم هی میرن دنبال این چیزا! ;) D:

    پاسخحذف
  3. ز. راست میگه!یکمی سخته

    راستی کیو اذیت کردم؟
    ف.

    پاسخحذف