دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸

دوشنبه 19 بهمن 1388

امروز بالاخره این زنجیره ی نرفتنهای ما به پیست پاره شد و با وجود نگرانیهای اطرافیان پس از حادثه ی پنجشنبه شب در جاده، صبح با آرش رفتیم به سمت دربندسر...جای همگی دوستان خالی، روز خوبی بود...
البته به دلیل طولانی بودن غیبت در میادین ورزشی، به شدت با گرفتگی عضلات روبرو شدیم و به همین دلیل هم حول و حوش ساعت 3 برگشتیم به سمت تهران...
یه دوستی به نام مسعود در اونجا پیدا کردیم که برای اولین بار اومده بود و چون من داشتم با کمال پررویی با آرش تمرین میکردم، فکر کرد من مربیم و با وجود اینکه این موضوع رو تکذیب کردم، در آخرین باری که رفتم به سمت قله، حاضر شد با من بیاد!!!:0...من هم به هوای اینکه دو نفر از دوستان مسعود که از صبح این بنده خدا رو رها کرده بودن دارن همراهمون میان، گفتم بریم... و این رفتن همانا و گم شدن مسعود همان!!!... البته گم نشد ولی جالب بود که وقتی از پیست خارج شد، من به دوستاش گفتم بریم کمکش، گفتن ما آلپاین کار میکنیم و بورد بلد نیستیم! خلاصه به هر جون کندنی بود، مسعود رو برگردوندم تو پیست و چون آرش رفته بود به سمت ماشین، بهش گفتم دیگه از اینجا به بعد رو آروم بیا پایین و گفت باشه و من هم اومدم!!!...یه 10 دقیقه ای پایین منتظرش موندم و وقتی نیومد، از اونجاییکه یادم رفته بود شماره ای ازش بگیرم و دوستاش رو هم پیدا نکردم، نتونستم بیشتر منتظر بمونم و اومدم به سمت تهران...ایشالا که زنده باشی مسعود جان!!!:دی...

پ.ن.:
9 روز مونده...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر