چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

چهارشنبه 14 بهمن 1388

صبح ساعت 4 بیدار شدم که آرش ا. رو که قرار بود بیاد دنبالم بیدار کنم که دیدم اس ام اسی اومده از طرف دوستی که قرار بود بریم پیشش که نیمه شب فرستاده بود و گفته بود که مشکلی پیش اومده و برگشته تهران!!!...به هر حال از خواب بیدار شده بودم، زنگ زدم به آرش که اینجوری شده، خودمون بریم؟؟؟...گفت م. هم به اون اس ام اس داده که همراه ما نمیاد!. دوتایی بریم؟... گفتم دو نفری؟ خب بریم...2 دقیقه نگذشته بود که دوباره آرش زنگ زد که بیخیال برنامه رو بذاریم برای هفته آینده، منم که پروژه راهسازیم مونده بود، گفتم باشه و خوابیدم...
خلاصه سفر یک روزه ای که قرار بود بریم با اس ام اسهای شبانه لغو شد و دلخوریش موند برای دوستانی که دو سه روزی بود میخواستن برای این آخر هفته برنامه بذارن و من هی میگفتم نیستم ولی امروز دیدن هستم!!!:دی...
کل روز رو خونه موندم که پروژه انجام بدم و با تمام وقتهایی که نسبتاً بیهوده در اینترنت گذروندم تونستم این آخر شبی، پروفیل طولی رو بکشم تا فردا برم دانشکده برای پیدا کردن خط پروژه ی بهینه...


پ.ن.:
نمیدونم چرا چند وقتیه اکثر دوستان اطرافم حالشون مساعد نیست!!!:-؟...
14 روز مونده!!!...

۲ نظر: