پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۹

پنجشنبه 26 فروردین 1389

میگم عجب معضلیه این اضافه وزن!!!...
یه چند روزیه که تعدادی از دوستان رو میبینم که همگی دچار این مشکل هستن!!!:دی...از قضا دیروز هم که برای عرض تسلیت از دست دادن عزیزی به یکی از دوستان، قرار بود به یه مجلسی بریم من هم به این مشکل بر خوردم!!!:0...بعله این پست یک اعتراف هست به چاقی یا به قول خانم ز. اضافه وزن!!!:دی...
جریان از این قراره که ساعت 6 بعد از ظهر من از دانشگاه برگشتم خونه و میخواستم برای ساعت 7 برم به مجلس ختم، قرار بود ا. و پ. بیان دنبالم و من هم یه چرتی زدم تا بچه ها زنگ بزنن و بیدار شم آماده شم!!!...از قضا ترافیک زیاد بود و زنگ زدن که خودت بیا، دیر میشه، منم بیدار شدم کت و شلواری رو که 2ماهی میشد نپوشیده بودم برداشتم که بپوشم که چشمتون روز بد نبینه...موجبات خنده ی والده ی محترمه با دیدن صحنه ای که شلوار از زانوم بالاتر نمیومد فراهم شد!!!:دی...
خلاصه با یه سر و وضع نابسامانی این مجلس رو رفتیم ولی امروز مجبور شدم برم برای مراسمی که انشالله هفته ی بعد در پیش داریم یه دست کت و شلوار آماده بگیرم که اون رو دیگه نمیشه با هر لباسی رفت!!!...
خلاصه با اینکه میدونم ز. با خوندن این پست کلی خوشحال میشه که اعتراف کردم ولی مجبورم بگم که صبح که از خواب پاشدم رفتم و دوچرخم رو هم بیرون آوردم و دستی به سر و چرخش کشیدم که دیگه ورزش رو بغل کنم به سلامتی!!!:دی...

۴ نظر:

  1. akheeeeeeeeeei naneveshty ba tamame tafasir natunestam az sare shame(m.kh) cheshmpushi konam ..........!!!

    پاسخحذف
  2. elaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaahhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhiiiiiiiiiiiiiiiiii

    پاسخحذف
  3. نه دخترم اون حیفست، شما جوونی تجربه نداری!!!:دی...
    (پ.ن.: نویسنده ی کامنت بالا رو میشناسم...)

    پاسخحذف
  4. این برنامه ورزش رو پایم!
    این "اضافه وزن" واسه منم داره آزار دهنده میشه :-)

    ف.

    پاسخحذف